محل تبلیغات شما

امروز دوتا امتحان داشتم .ناهید رو دیدم .کلی پیشش بودم .کلی حرف زدیم شوخی کردیم.کلی تو دانشگاه تابش دادم.ازم خواست که کامپیوتر یادش بدم .و بیشتر پیشش باشم تا حرف بزنیم .تنهاست تو خونه .یعنی هم صحبت نداره .برای همین از بودن توی محیط های اینچنینی خوشش میاد .همه اینا به کنار اما به قول مهشاد بعضی ها انگار با تیکه انداختن به امثال ناهید احساس میکنن خیلی باحالن.موقعی که داشتم از رمپ های دانشگاه بالا و پایین میبردمش تا به کلاس ها و  کارهاش برسه به جای کمک کردن نگاه های خیره خیره تحویل میگرفتم و چون من برعکس می اوردمش که سر نخوره  با جمله "مدل جدیده ؟ خب صاف بیارش ." مواجه شدم.

تو اون لحظه فقط جلوی خودمو گرفتم که حرفی بهش نزنم .فقط براش توضیح دادم که دلیل کارم چیه .

خیلی راحته باز کردن دهان قبل از فکر کردن .امروز یبار دیگه بهم ثابت شد.

حالا تو بیا برا کسی که اینقدر درک نداره که حداقل تو اون اوضاع کمک کنه .توضیح بده جاذبه چیه و جسم سنگین رو اگه تو شیب جلو تر بفرستی چه اتفاقی می افته .

خلاصه بعد از همه این حرفها .موقع امتحان دومم شد و بعد از امتحان برگشتم خونه.

داشتم برای رسیدن لحظه شماری میکردم .تمام بدنم و دستهام درد میکرد.من چندان دستهای قوی ندارم خصوصا که بخوام ویلچری که یکم کم باد شده رو اینهمه تو مسیر های نامناسب فقط هم برای اینکه ناهید احساس تنهایی نکنه ببرم.

تا رسیدم بعد از جمع و جور کردن وسایل و لباسا دوش گرفتم و قهوه دم دادم تا یکم انرژی بگیرم .البته یه فنجون قهوه و یه فنجون چای هم جوابگو نبود .یکم موزیک گوش دادم .این چند روز نوبت آهنگ "بارانی آبی معروف "از لئونارد کوهن شده که مدام گوش بدم .مدام .مدام .

و بعد هم که معلوم نیست دقیقا کی میشه برای امتحان فردا درس بخونم .

دیشب به مامان گفتم این چند سال دانشجویی تصویری که بیشتر میدیدم همین میز و کتاب و این جور چیزا بود.هرچیزی هزینه ای داره ولی درس خوندن های این مدلی به سبک من هزینه ش شد ندیدن و کم دیدن خانواده م .کم صحبت کردن باهاشون  و چیزهایی شبیه به این.نمیگم بد بوده با پشیمونم .نه .فقط یه وقتهایی میگم .کاش وقت داشتم کیک بپزم.یا با مامان فیلم ببینم .یا اونموقع که عاطفه بود بیشتر براش کتاب میخوندم .یا حتی من که از فوتبال خوشم نمیاد مینشستم و با بابا خیره میشدیم به صفحه تلوزیون .

اینروزا مدام مامانو صدا میکنم تو اتاق تا برام حرف بزنه .از پیانوی جوونی هاش بگه .از ماشین تایپش.از هرچیزی که وقتی درباره ش حرف میزنه کلی کیف کنم که چقدر بهش شبیه ام.

امروز  نه ساعت از خونه بیرون بودم و همه ی نه ساعت رو به خونه فکر میکردم.

الانم مثل هر شب قبل از خواب از خدا میخوام به همه ی آدمها یه خونه ی گرم بده و جایی که توش آدمها هم دیگه رو ببینن قبل از اینکه دیر بشه .من دیر فهمیدم .شش ماه دیر.

ابتدا پای شماره 499 رو بلند کنید !!!

داستان های اتوبوسی!

نامه هات به دستم میرسه !

تو ,هم ,خونه ,رو ,های ,دادم ,قبل از ,بعد از ,این چند ,تو اون ,یه فنجون

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سفید مثل شب