محل تبلیغات شما

خیلی وقته یه چیزی گلومو گرفته نمیذاره حرف بزنم.نمیدونم دقیق چیه اما یجورایی میگم خب بگم گه چی بنویسم که چی بعضی وقتا با خودم  فکر میکنم شاید اصلا استعدادی توی نوشتن ندارم و همه ی این مدت داشتم خودمو مجبور میکردم به نوشتن .یادمم می افته که خیلیا نوشته های من رو جوری میخوندن که انگار من اون کارهایی که مینوشتم رو انجام دادم .مثلا اگه درباره مشروب مینوشتم اونا پیش خودشون فکر میکردن که من حتما یه شیشه زیر بغلمه و باهاش اینور و اونور میرم

احتمالا اون اوایل خیلی شجاع تر بودم یا اصلا به چنین چیزی فکر نمیکردم که بعضی ها چنین فندق مغز هستن! .شاید لازمه برگردم به اون شجاعت قبل تا افکارم آزادانه تر عمل کنن

فعلا فقط همین به ذهنم میرسه 

خدا داند ! 

ابتدا پای شماره 499 رو بلند کنید !!!

داستان های اتوبوسی!

نامه هات به دستم میرسه !

اون ,رو ,نوشتن ,اصلا ,خیلی ,فکر ,خیلی شجاع ,شجاع تر ,تر بودم ,اوایل خیلی ,اون اوایل

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

داو آخر